جهل عمر به عدم سکنای مطلقه ثلاثه !!
فاطمه بنت قيس از قول رسول خدا (صلی الله علیه واله) مى گويد: اگر زنى سه بار طلاق رجعى داده شد ديگر نفقه و سكنى ندارد.
از آنجا كه حديث مذكور نياز به توضيح بيشترى دارد و نيز بعض از روايات اين باب گاهى با توضيح بيشترى نقل شده است جهت روشن اذهان لازم میدانيم هم مسأله و هم روايت را اندكى توضيح دهيم:
اگر كسى همسرش را طلاق رجعى (طلاق رجعى يعنى مرد میتواند در زمان عدّه بدون عقد به او رجوع كرده چنانچه گوئى طلاقى واقع نشده است(. دهد و دو بار رجوع كند در تمامى مدّتِ عدّه، حق مسكن و نفقه دارد و اگر بار سوم طلاق دهد اين طلاق بائن( طلاق بائن طلاقى است كه مرد حقّ رجوع به زن را ندارد و اگر بخواهد با آن زن ازدواج كند بايد دوباره صيغه عقد خوانده شود( است و زن حق مسكن و نفقه ندارد.
رواياتى كه از فاطمه بنت قيس در صحاح سه گانه ذكر شده مى گويد كه همسر فاطمه -ابو عمرو بن حفص بن مغيرةـ طلاق سوم او را داد. او از رسول خدا (صلی الله علیه واله) پرسيد كه آيا من حق مسكن و نفقه دارم؟ حضرت فرمود: خير، و او در مدت عده در خانه ابن أمّ مكتوم ـ كه نابينا بود ـ به سر برد و بعد از تمام شدن عده با اسامةبن زيد ازدواج كرد. اين خلاصه روايات متعددى است كه از فاطمه نقل شده.
در مقابل قول او عايشه سرسختانه مخالفت میكرد. به داستان زير از سنن أبي داود كه در همان كتاب طلاق باب من انكر ذلك على فاطمه آورده است دقت كنيد:
«يحيى بن سعيد بن عاص همسرش ـ دختر عبد الرحمن بن حكم ـ را سه طلاقه كرد، عبد الرحمن او را به خانه برد. عايشه به مروان بن حكم (برادر عبد الرحمن و عموى همان زن) پيام داد كه: از خدا بترس و زن را به منزل خودش برگردان. مروان گفت: عبد الرحمن بر من غالب شد (يعنى نتوانستم دخترش را از او بگيرم و به منزل خودش برگردانم) و به عايشه گفت: مگر حديث فاطمه بنت قيس به تو نرسيد (كه زنى كه طلاق سوم گرفت نفقه و مسكن ندارد)؟ عايشه گفت: اگر حديث فاطمه را به ياد نياورى ضررى نمیبينى...».
عروة بن زبير نيز میگويد وقتى به عايشه گفته شد آيا قول فاطمه را شنيدى گفت: خيرى در او نيست كه آن را ياد آورده.
غير از عايشه سليمان بن يسار و سعيد بن مسيب هر كدام به نحوى به فاطمه اشكال كردند. البته هيچكدام از آنها انكار قول او را ننمودند بلكه هر كدام به نوعى توجيه میكردند.
در اين ميان میبينيم وقتى خبر به عمر میرسد آن را رد كرده و میگويد ما كتاب خدا و سنت پيامبرمان را به گفته زنى كه معلوم نيست درست از بركرده باشد رها نمیكنيم. مروان نيز چون قول فاطمه را قبول نكرد و میخواست تحقيق كند فاطمه با استدلال به آيه قرآن به او قبولاند.
عمر براى قول خودش به قرآن استدلال كرد كه فاطمه جواب آن را به مروان داد. ما در اينجا نمى خواهيم وارد بحث فقهى و استدلال هر كدام شويم فقط مىخواهيم به چند نكته اشارهاى داشته باشيم:
1- عمر مى گويد ما كتاب خدا و سنت پيامبر (صلی الله علیه واله) را به قول زنى كنار نمى گذاريم.
سؤال ما اين است كه به كدام سنت قول فاطمه را رد نمودى؟ مگر روايت صحابى اثبات سنت نمیكند؟ اگر بگوئى او يك نفر است چرا مثل بعض مواقع، طلب شاهد ننمودى؟ مگر ابن أمّ مكتوم نبود كه از او بپرسد؟ گيريم كه او ـبنا به نقلیـ در قادسيه شهيد شد و اين واقعه بعد از آن رخ داد آيا اهل او نيز مرده بودند؟ آيا نمیتوانست از باب مدينه علم پيامبر (صلی الله علیه واله) بپرسد؟ آيا كسانى كه در مدت عده با او در رفت و آمد بودند كم بودند؟ آيا نمیتوانست از اسامة بن زيد -كه بعد از اتمام عده به دستور رسول خدا با او ازدواج كرد- بپرسد؟ و آيا...؟
2-میگويد شايد او حفظ نكرده باشد! اين نيز از عجايب است! مگر حديثى از رسول خدا (صلی الله علیه واله) شنيد كه بگوئيم شايد از بر نشد؟ واقعهاى برايش اتفاق افتاد و چند ماه درخانه مردى نابينا ماند آنگاه بگوئيم شايد... عجيبتر از اين نقل قصه «جسّاسة» است كه بعض از صاحبان صحاح همچون مسلم و ابن ماجه.
4074 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نُمَيْرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ قَيْسٍ، قَالَتْ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ يَوْمٍ، وَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، وَكَانَ لَا يَصْعَدُ عَلَيْهِ قَبْلَ ذَلِكَ، إِلَّا يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَاشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَى النَّاسِ فَمِنْ بَيْنِ قَائِمٍ وَجَالِسٍ، فَأَشَارَ إِلَيْهِمْ بِيَدِهِ، أَنِ اقْعُدُوا " فَإِنِّي وَاللَّهِ مَا قُمْتُ مَقَامِي هَذَا لِأَمْرٍ يَنْفَعُكُمْ، لِرَغْبَةٍ وَلَا لِرَهْبَةٍ، وَلَكِنَّ تَمِيمًا الدَّارِيَّ أَتَانِي، فَأَخْبَرَنِي خَبَرًا مَنَعَنِي الْقَيْلُولَةَ، مِنَ الْفَرَحِ وَقُرَّةِ الْعَيْنِ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَنْشُرَ عَلَيْكُمْ فَرَحَ نَبِيِّكُمْ، أَلَا إِنَّ ابْنَ عَمٍّ لِتَمِيمٍ الدَّارِيِّ أَخْبَرَنِي، أَنَّ الرِّيحَ أَلْجَأَتْهُمْ إِلَى جَزِيرَةٍ لَا يَعْرِفُونَهَا، فَقَعَدُوا فِي قَوَارِبِ السَّفِينَةِ، فَخَرَجُوا فِيهَا، فَإِذَا هُمْ بِشَيْءٍ أَهْدَبَ أَسْوَدَ كَثِيرِ الشَّعَرِ، قَالُوا لَهُ: مَا أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا الْجَسَّاسَةُ، قَالُوا: أَخْبِرِينَا، قَالَتْ: مَا أَنَا بِمُخْبِرَتِكُمْ شَيْئًا، وَلَا سَائِلَتِكُمْ، وَلَكِنْ هَذَا الدَّيْرُ، قَدْ رَمَقْتُمُوهُ، فَأْتُوهُ، فَإِنَّ فِيهِ رَجُلًا بِالْأَشْوَاقِ إِلَى أَنْ تُخْبِرُوهُ وَيُخْبِرَكُمْ، فَأَتَوْهُ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ، فَإِذَا هُمْ بِشَيْخٍ مُوثَقٍ شَدِيدِ الْوَثَاقِ، يُظْهِرُ الْحُزْنَ، شَدِيدِ التَّشَكِّي، فَقَالَ لَهُمْ: مِنْ أَيْنَ؟ قَالُوا: مِنَ الشَّامِ، قَالَ: مَا فَعَلَتِ الْعَرَبُ؟ قَالُوا: نَحْنُ قَوْمٌ مِنَ الْعَرَبِ، عَمَّ تَسْأَلُ؟ قَالَ: مَا فَعَلَ هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي خَرَجَ فِيكُمْ؟ قَالُوا: خَيْرًا، نَاوَى قَوْمًا، فَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، فَأَمْرُهُمُ الْيَوْمَ جَمِيعٌ: إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ، وَدِينُهُمْ وَاحِدٌ، قَالَ: مَا فَعَلَتْ عَيْنُ زُغَرَ؟ قَالُوا: خَيْرًا يَسْقُونَ مِنْهَا زُرُوعَهُمْ، وَيَسْتَقُونَ مِنْهَا لِسَقْيِهِمْ، قَالَ: فَمَا فَعَلَ نَخْلٌ بَيْنَ عَمَّانَ وَبَيْسَانَ؟ قَالُوا: يُطْعِمُ ثَمَرَهُ كُلَّ عَامٍ، قَالَ: فَمَا فَعَلَتْ بُحَيْرَةُ الطَّبَرِيَّةِ؟ قَالُوا: تَدَفَّقُ جَنَبَاتُهَا مِنْ كَثْرَةِ الْمَاءِ، قَالَ: فَزَفَرَ ثَلَاثَ زَفَرَاتٍ، ثُمَّ قَالَ: لَوِ انْفَلَتُّ مِنْ وَثَاقِي هَذَا، لَمْ أَدَعْ أَرْضًا إِلَّا وَطِئْتُهَا بِرِجْلَيَّ هَاتَيْنِ، إِلَّا طَيْبَةَ، لَيْسَ لِي عَلَيْهَا سَبِيلٌ "، قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِلَى هَذَا يَنْتَهِي فَرَحِي، هَذِهِ طَيْبَةُ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا فِيهَا طَرِيقٌ ضَيِّقٌ، وَلَا وَاسِعٌ، وَلَا سَهْلٌ، وَلَا جَبَلٌ، إِلَّا وَعَلَيْهِ مَلَكٌ شَاهِرٌ سَيْفَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»
صحيح مسلم، ج 4 ص 64 - 2261، كتاب الفتن واشراط الساعة، باب 24، ح 119. (در 4 صفحه و بعد از آن در ضمن سه حديث خلاصه آن را نقل مى كند(.سنن ابن ماجه، ج 2 ص 55 - 1354، كتاب الفتن، باب 33، ح 4074.
آن را از همين فاطمه نقل كردند و جالب است كه با آنكه رسول خدا(صلی الله علیه واله) -به نقل اينان- آن را در اجتماع اصحاب گفته بود، از كسى غير از او نقل نشده و آن را با همه طولانى بودنش پذيرفتند و نگفتند شايد او آن را درست حفظ نكرد ولى وقتى به آنچه كه براى فاطمه اتفاق افتاد میرسند قول عمر را میپذيرند كه شايد درست از بر نكرد.
آرى عمر به خاطر همين شبهه دستور داد كه مطلقة ثلاث، هم نفقه و هم سكنى داشته باشد.
عبارت ترمذى چنين است: «وكان عمر يجعل لها السكنى والنفقة».
در اينجا بد نيست سرى به «اصابة» بزنيم تا ببينيم كه فاطمه بنت قيس كيست:
«فاطمه بنت قيس خواهر بزرگتر ضحاك بن قيس است. او از جمله اول زنانى است كه به مدينه هجرت كردند. هم زيبا بود و هم عاقل و فهميده... او كسى است كه قصه جسّاسه را با همه طولانى بودنش، نقل كرده است. اهل شورى بعد از قتل عمر در منزل او اجتماع كرده بودند..»
3-اگر قرار باشد كه روايتى يا واقعهاى كه از زنى نقل شده، به بهانه اينكه شايد او از بر نكرده باشد آن را رد كنيم بايد در بسيارى از روايات و حوادثى كه از زنى نقل شده ترديد كنيم، گر چه در صحاح اهل سنت آمده باشد.
4-اگر احتمال فراموشى به ميان آمد ديگر فرقى نيست اينكه راوى آن زنى باشد يا مردى. البته اگر نگوئيم احتمال فراموشى مرد بيشتر است. چه آنكه مشاغل گوناگون زندگى فكر او را بيشتر به خود مشغول مىكند. بنابراين در حديث سبرة هم كه در آن حرمت متعه در سال فتح مكه ذكر شده و حديث زهرى كه مىگويد حرمت آن در روز خيبر بوده است شك كرده و آن را كنار بزنيد! چنانچه ما اينگونه روايات را كه مخالف روايات اهلبيت گرامى پيامبر میباشد كنار زديم و با تمسك به آن بزرگواران از سنت راستين رسول گرامى اسلام پيروى كرديم.