جهل عمر به عدم جواز اموال مکه !!
در كلمات قصار نهج البلاغه (فيض الاسلام، شماره 262، ابن أبي الحديد، شماره 276
آمده است كه نزد عمر درباره اموال كعبه صحبت شد. عدهاى به او گفتند كه از اين اموال براى تجهيزات جنگى استفاده كن كه ثوابش بيشتر است و كعبه نياز به اين اموال ندارد. عمر تصميم به عمل به اين پيشنهاد گرفت و دراينباره از أمير المؤمنين عليهالسلام سؤال كرد. حضرت ضمن تقسيم اموال به چهار وجه و توضيح آن كه هر كدام از آنها در چه راهى بايد مصرف شود، فرمود:
«وكان حلى الكعبة فيها يومئذ فتركه اللّه على حاله ولم يترك نسيانا ولم يخف عنه مكانا فأقره حيث أقره اللّه ورسوله. فقال له عمر: لولاك لافتضحنا! وترك الحلى بحاله».
يعنى زيور كعبه در زمان رسول خدا(ص) وجود داشت و خداوند كه اسمى از آن نبرد (و مورد مصرفي براى آن معين نفرمود) نه به خاطر فراموشى بود و نه از مكانش بى خبر بود. پس توهم آن را همانجا قرار بده كه خدا و رسولش قرار دادند. (يعنى در آن تصرف نكن). عمر گفت: اگر تو نبودى آبرويمان مى رفت، و آن اموال را به حال خود گذاشت.
حال ببينيم اين داستان در(( صحاح)) به چه صورت بيان شده است:
«عن أبي وائل قال: جلست مع شيبة على الكرسى في الكعبة فقال لقد جلس هذا المجلس عمر فقال لقد هممت أن لا أدع فيها صفراء ولا بيضاء إلاّ قسمته. قلت أنّ صاحبيك لم يفعلا. قال: هما المرآن اقتدى بهما».
صحيح بخارى، ج 2 ص 183، كتاب الحج، باب كسوة الكعبة، و ج 9 ص 114، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب الاقتداء بسنن رسول اللّه صلى الله عليه وسلم-. .سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1040، كتاب المناسك، باب 105، ح 3116.سنن أبي داود، ج 2 ص 215، كتاب المناسك، باب في مال الكعبة، ح 2031.
ترجمه: ابو وائل (شقيق بن سلمة) مى گويد: با شيبة (بن عثمان) در خانه كعبه نشسته بودم. گفت: عمر همين مكان نشسته بود. گفت: تصميم گرفتم كه اموال كعبه را تقسيم كنم. گفتم: دو نفر قبل از تو چنين نكردند. گفت: من هم از آن دو پيروى می كنم.
متن فوق از صحيح بخارى مى باشد و در سنن ابن ماجه اندكى مفصلتر نقل شده است. در آخر آن از قول شيبة آمده است كه: به او گفتم: تو اين كار را نمى كنى (يعنى نبايد بكنى). گفت: حتما مى كنم. گفت: چرا؟ گفتم: پيامبر(ص) و ابو بكر كه از تو بيشتر به اين مال احتياج داشتند اين كار را نكردند. (بعد از اين گفتگو) بلند شد و رفت.
ما نمى خواهيم متعرض تفاوت آنچه كه در نهج البلاغه آمده و آنچه كه در صحاح نقل شده بشويم. گر چه متن نهج البلاغه جهت حفظ كرامت خليفه مناسب تر است چه آنكه معلم او در اين مسأله أمير المؤمنين عليهالسلام بود، يعنى باب مدينه علم پيامبر عليهالسلام ، و مواردى اينگونه از علماى اهل سنت، در صحاح و غير آن، فراوان نقل شده است. اما اينكه يكى از مسلمانان -كه علم و اطلاع چندانى از اسلام نداشت- او را تعليم دهد، مناسب شأن خليفه نيست!
سوال :
بهر حال، هر چه باشد، سؤال ما اين است كه چگونه بر خليفه ثانى امرى پوشيده بود كه بر شيبه -يعنى كسى كه در سال فتح مكه اسلام آورد- پوشيده نبود؟ (توجه داشته باشيد كه از شيبة جز همين داستان، حديث ديگرى نقل نشده است)