قبول سه طلاق در یک مجلس
عن ابن عباس قال: كان الطلاق على عهد رسول اللّه و أبي بكر وسنتين من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة فقال عمر بن الخطاب: إنّ الناس قد استعجلوا في امر قد كانت لهم فيه اناة فلو امضيناه عليهم فامضاه عليهم
چنانچه ملاحظه میفرمائيد علت امضاى عمر و حكم به غير سنت دادن به خاطر تعجيل مردم بود. آيا تعجيل مردم میتواند باعث تغيير حكم خدا شود؟
حال حکم رسول الله(صلی الله علیه واله) راببینید:
به رسول خدا خبر دادند كه مردى زنش را در يك مجلس سه طلاقه كرد. حضرت با خشم برخاست. آنگاه فرمود: آيا با كتاب خدا بازى میشود در حالى كه هنوز من در ميان شما هستم!؟ تا آنجا كه مردى برخاست و گفت: آيا او را نكشم؟
أخبر رسول اللّه عن رجل طلق امرأته ثلاث تطليقات جميعا فقام غضبانا ثمّ قال: أ يلعب بكتاب اللّه وأنا بين أظهركم. حتى قام رجل وقال: يا رسول اللّه ألا أقتله؟
(سنن نسائى، ج 6، ص 142، كتاب الطلاق، باب 6، ح 3398.)
بنگريد كه چگونه رسول خدا از آنچه كه عمر آن را امضاء كرد عصبانى شده و آن را بازى با كتاب خدا میداند؛ چه آنكه در قرآن آمده است:
الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَاِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِاِحْسانٍ...يعنى طلاق (رجعى) دو بار است (كه در هر دو بار میتوان رجوع كرد و مرد وظيفه دارد كه) يا به معروف و نيكى (همسرش را) نگه دارد يا با خوبى و خوشى (و نه با دعوا و...) او را طلاق دهد
(آيه 229 از سوره بقرة)
پس بايد -مطابق آيه فوق- طلاقها جدا از هم باشد تا گفته شود «دو بار» طلاق داد و به دو يا سه طلاق در يك مجلس نمىگويند «دو بار» يا «سه بار»
در آيه بعد آمده است كه: «اگر بار سوم او را طلاق داد ديگر آن زن بر او حلال نيست مگر آنكه با مرد ديگرى ازدواج كند».
چنانچه ملاحظه میرماييد قرآن به صراحت كيفيت طلاق رجعى را و اينكه سه طلاق جدا از هم بايد باشد بيان كرده و حديث نبوى مذكور در سنن نسائى -كه گذشت- اشاره به همين آيات دارد، و لذا میبينيم كه هم در زمان رسول خدا و هم در زمان ابوبكر و هم دو سال از خلافت عمر به همان دستور عمل میشد.
آيا باز هم براى كسى شبه هاى میماند كه امضاى عمر بدعتى ديگر در دين بود كه بيش از هزار سال مردم سنت رسول خدا، و مهمتر از آن كتاب خدا، را در اين امر كنار زدند و به خاطر جهلشان از حكم خدا -كه مقصر اصلى در اين جهالت، علما و فقهاى عامه میباشند- به سنت عمر (و در حقيقت بدعت او) عمل مىكردند تا آنكه اخيرا قول فقهاى اربعه خود را كنار زده و از نظرات فقهاى شيعه -كه همان اسلام ناب و خالص است- پيروى كردند.
گر چه براى خود دلايل ديگرى ذكر كردند!