فرار شیطان از عمر بن خطاب وبالابودم مقام عمر از پیامبر !
جاعلان ناشى حديث، به جاى آنكه فقط رواياتى در فضائل افراد مورد نظر خود جعل كنند احاديثى نقل میكنند كه در آن براى بالا بردن مقام آن افراد، مقام و منزلت رسول خدا صلى الله عليه وآله را پايين میآورند. به روايت زير دقت كنيد و ببينيد كه چگونه براى بالا بردن عمر، پيامبر صلى الله عليه وآله را پايين آوردند:
عن سعد ابن أبي وقاص قال: استأذن عمر على رسول اللّه صلى الله عليه وسلم وعنده نساء من قريش يكلمنه ويستكثرنه عالية اصواتهن فلما استأذن عمر قمن يبتدرن الحجاب. فاذن له رسول اللّه صلى الله عليه وسلم ورسول اللّه صلى الله عليه وسلم يضحك فقال عمر: اضحك اللّه سنك يا رسول اللّه قال: عجبت من هؤلاء اللاتى كن عندى فلما سمعن صوتك ابتدرن الحجاب. قال عمر فانت يا رسول اللّه كنت احق أن يهبن ثمّ قال: أى عدوات انفسهن! اتهبننى ولا تهبن رسول اللّه صلى الله عليه وسلم قلن نعم، انت افظ واغلظ من رسول اللّه صلى الله عليه وسلم قال رسول اللّه صلى الله عليه وسلم : والذى نفسى بيده ما لقيك الشيطان قط سالكا فجا إلاّ سلك فجا غير فجك.
صحيح بخارى، ج 4 ص 153، كتاب بدأ الخلق، باب صفة ابليس وجنوده، و ج 5 ص 13، باب مناقب عمر، و ج 8 ص 28، كتاب الادب، باب التبسم والضحك.صحيح مسلم، ج 4 ص 1863، كتاب فضائل الصحابة، باب 2، ح 22.
ترجمه: «پسر سعد از قول پدرش نقل مىكند كه گفت: عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم اجازه خواست (كه نزدش برود). نزد آن حضرت زنانى از قريش بودند كه (با حضرتش) صحبت كرده و پرگوئى مىنمودند در حالى كه صدايشان بلند بود. چون عمر اجازه خواست (با شنيدن صداى او) برخاسته و حجاب نمودند. رسول خدا صلى الله عليه وآله به عمر اجازه داد (عمر داخل شد) در حالى كه آن حضرت میخنديد. عمر گفت: هميشه خندان باشى (چه شده!) فرمود: من از اين زنان تعجب مىكنم كه چون صداى تو را شنيدند به حجاب مبادرت ورزيدند. عمر گفت: يا رسول اللّه! تو سزاوارترى كه به احترام تو چنين كنند. سپس (خطاب به زنها) گفت: اى دشمنان جان خود! آيا از من حساب میبريد و از رسول خدا صلى الله عليه وآله نمیبريد؟ گفتند: آرى، زيرا تو مردى تندخو و خشن میباشى (و رسول خدا صلى الله عليه وآله چنين نيست). پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: قسم به آن كس كه جانم در دست او است هرگز شيطان تو را در راهى نمیبيند مگر آنكه راه ديگرى میرود.
از اينكه گفته است كه زنها مبادرت به حجاب كردند دو نكته از آن فهميده میشود:
اول آنكه اين جريان بعد از دستور به حجاب بود
دوم آنكه قبل از ورود عمر آنها در حجاب نبودند و اين يا به اين علت بود كه همه آنها با پيامبر صلى الله عليه وآله محرم بودند يا همه، و از جمله شخص پيامبر صلى الله عليه وآله كه به نامحرمان مینگريست، گناهكار بودند. فرض اول كه همه با رسول خدا صلى الله عليه وآله محرم بودند نمیتواند صحيح باشد چه آنكه جواب زنها به عمر میتوانست اين باشد كه چون حضرتش با ما محرم بود حجاب لازم نبود نه آنكه بگويند كه تو چنين و چنانى. مى ماند فرض دوم كه بگوئيم همه بى حجاب نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بودند كه اين را هم هيچ مسلمانى -چه شيعه و چه سنى- نمیتواند بپذيرد.
بريدة میگويد: چون رسول خدا صلى الله عليه وآله از يكى از جنگها برگشت زنى سياه پوست جلو آمد و گفت: يا رسول اللّه! من نذر كردم كه اگر خداوند تو را «صالح» (ظاهر بايد اين كلمه «سالم» باشد) برگرداند در مقابل شما دف بزنم و آواز بخوانم. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اگر نذر كردى بزن وإلاّ نه. (بگذريم از اينكه نذر در معصيت جايز نيست!) او شروع به نواختن كرد. ابو بكر آمد و او همچنان مى نواخت. على عليهالسلام آمد و او مى زد. عثمان آمد و او مى زد. چون عمر آمد دف را زير پايش نهاد و بر آن نشست. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر آينه شيطان از تو میترسد. من نشسته بودم او مینواخت ابو بكر آمد او... چون تو آمدى دف را انداخت.
عايشه میگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بود. ناگاه سر و صداى بچه ها را شنيديم. حضرتش برخاست زنى حبشى میرقصيد و پاى میكوبيد. گفت: اى عايشه بيا و نگاه كن. من آمدم و چانه ام را بر دوش رسول خدا صلى الله عليه وآله نهادم و ما بين دوش و سر آن حضرت نگاه میكردم. به من گفت: آيا سير نشدى؟ آيا سير نشدى؟ من میگفتم نه تا منزلتم را نزد او بدانم. ناگهان عمر پيدا شد. مردم از دور و بر آن زن پراكنده شدند. آن حضرت فرمود: من میبينم كه شياطين جن و انس از عمر فرار كردند. من نيز برگشتم
يعنى: هر كه در خانهاش اين كتاب (سنن ترمذى) باشد گوئيا پيامبرى در خانهاش تكلم میكند! كدام پيامبر حاضر! !!میشود كه به رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله چنين افترائى بزند