ابوبکر وعمر قربانی نمی کردند!!!
از حذيفه ببن اسيد نقل شده كه گويد:
ديدم ابوبكر و عمر را كه قربانى نمي كردند از ترس اهلشان، آنكه مبادا مردم به آنها پيروى كنند پس اهل من مرا وادار كرد بر پذيرائى كردن بعد از آن كه دانست سنت بودن آن را حتى اينكه من از هر يك قربانى مي كنم.
بيهقى درسنن كبرى ج 9 ص 265 نقل كرده و طبرانى در كبير و هيثمى در مجمع ج 4 ص 18، از طريق طبرانى و گويد راويان آن مردان درست و سيوطى ياد كرده آنرا در جمع الجوامع چنانچه در ترتيب آن ج3 ص 45 نقل از ابن ابى الدنيا در قربانى ياد كرده و حاكم دركنى، و ابوبكر عبد الله بن محمد نيشابورى در زيادات سپس گويد: ابن كثير گفت اسناد آن صحيح است. شافعى در كتاب ام ج 2 ص 189 گويد:
وَبَلَغَنَا أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ وَعُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا كَانَا لَا يُضَحِّيَانِ كَرَاهِيَةَ أَنْ يُقْتَدَى بِهِمَا فَيَظُنُّ مَنْ رَآهُمَا أَنَّهَا وَاجِبَةٌ،
وَبَلَغَنَا أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ وَعُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا كَانَا لَا يُضَحِّيَانِ كَرَاهِيَةَ أَنْ يُقْتَدَى بِهِمَا فَيَظُنُّ مَنْ رَآهُمَا أَنَّهَا وَاجِبَةٌ،
به ما رسيده كه ابوبكر و عمر قربانى نمي كردند كراهت از اينكه مبادا مردم به آنها اقتداء و پيروى كنند پس هر كس كه آنها را ببيند گمان كند كه آن واجب است.
نتیجه :
آيا اين دو مرد از حكمت بر چيزى مطلع شدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن نشد، پس قربانى كرد و امر به آن نمود و تحريص و تاكيد بر آن فرمود و ترك آن را سنت پيروى شده قرارداد و بر آ آن حضرت پوشيده ماند چيزي كه آن دو نفر آن را شناختند از گرفتن امت اين را از آئين و روش واجبه يا اينكه اين دو مرد بر امت اسلامى مهربان تراز آن حضرت صلى الله عليه و آله بودند پس دوست داشتند كه امت گرانبار نشود به نفقه و پول قربانى ها.
يا اينكه آنها ترسيدند كه اين بدعت در دين شودبه گمان و مظنه وجوب لكن آن دليل باطلي است براى آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامي كه قربانى كرد و امر فرمود اين دستور توام بود به بيان عدم وجوب آن و صحابه هم اين را از آن حضرت شناختند و بنابراين عمل ايشان بود و تابعين و پيروان هم از ايشان تلقى كردند و همينطور كشيده شده و جارى گرديده تا زمان حاضر ما، و اگر آنچه آن دو نفر خيال كرده بودند شايع بود لازم بود ترك همه مستحبات. و آنگاه احتمال خيال وجوب بهتر بود كه از فعل و قول پيامبر صلى الله عليه و آله ناشى شود چون كه سنت اوست و دين آن است كه آن حضرت بيان آنرا نموده است، لكن آن احتمال داده نشده براى آنكه توام و جفت نمود آن را به بيان، پس چرا همانطور كه آن حضرت نمود نكردند آن دو نفر و حال آنكه دو خليفه آن حضرت بودند.
و عجيب ترين عجيبها اينكه خليفه دوم در اينجا نقض كرده سنت ثابته شارع بزرگوار را از ترس اينكه مبادا امت احتمال وجوب دهند و سنت قرار ميدهد چيزهائى را كه اصلى براى آن در دين نيست مثل زكات اسب و نماز تراويج و بدعتهاى بسيارى ديگر و او در تمام اينها نمي ترسد و غمگين نمي شود و توجهى نميكند.