انتقاد های امیر المومنین علی از عمر بن خطاب در کتب اهل سنت !!!
در كتاب شريف نهج البلاغه در 9 فراز يا با صراحت و يا با اشاره از خليفه دوم نام برده شده است كه در چند مورد حضرت از وى انتقاد كرده و به او اعتراض مى كند.
انتقاد نخست
در خطبه شقشقيه اعتراضى كه در جمله «لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها» مطرح مى شود نسبت به خليفه دوم نيز مى باشد.
انتقاد دوم
حضرت در همين خطبه ـ شقشقيه ـ مى فرمايد: «فَصَيّرَها فى حَوْزة خَشْناءَ يَغْلُظُ كَلْمُها و يَخْشُنُ مَسُّها و يَكْثُرالعِثارُ فيها و الاِعْتذارُ منها»;
(خطبه 3، بخش 6 ـ 7.)
هنگامى كه ابوبكر از دنيا رفت خلافت را در اختيار كسى قرار داد كه روحيه اى خشن داشت و تند زبان و درشت سخن بود، اشتباهاتش فراوان و پوزش طلبى اش بسيار بود.
«... فَصاحِبُها كراكب الصَعْبَةِ انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقْحَّمَ»;
(خطبه 3، بخش 6 ـ 7.)
آن كه مى خواست با او همراهى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار است; اگر مهارش را محكم بكشد، بينيش پاره مى شود و اگر رها كند، او را به پرتگاه مى افكند.
در اين جملات، دو خصوصيت روحى و اخلاقى عمر مورد انتقاد قرار گرفته است.
1. روحيه خشونت و تندخويى او، چنان كه خود اهل سنت از جمله ابن ابى الحديد مى نويسد:
«و كان عمر بن الخطاب صعباً، عظيم الهيبة، شديد السياسة، لايحابى احداً و لايراقب شريفاً و لامشروفاً و كان اكابر الصحابة يَتَحامَوْن من لقائه»;
(شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.)
براى نمونه ابن عباس عقيده خود را درباره مسأله عول بعداز مرگ عمر اظهار كرد به او گفتند چرا پيش از اين نمى گفتى؟ گفت: از عمر مى ترسيدم.
همين نويسنده در جاى ديگرى مى نويسد: عمر از زنى خواست حاضر شود تا درباره كارى از او سؤال كند و زن حامله بود; «فلشدّة هيبته اَلْقت ما فى بطنها»;
(شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 174.)
از شدت ترس از خليفه، بچه اش را سقط كرد.
و باز مى نويسد: «اولُ مَنْ ضرب عمر بالدّرة ام فروة بنتِ ابى قُحافة، مات ابوبكر فناح النساء عليه، و فيهن اختُهُ ام فروة فَنَهاهُنَّ عمر مراراً و هُنَّ يُعاوِدْنَ فاَخرَج ام فروة مِنْ بَيْنِهِنَّ و عَلاها بالدِرةَ فهربْنَ وَتَفرَقْنَ...كان يقال: دِرّةُ عمر اَهْيَبُ من سيف الحَجّاج...»;
(شرح تهج البلاغه، ج 1، ص 181; به همين مضمون در كتب صحاح از جمله صحيح بخارى، كتاب الجنائز باب يعذب الميّت ببكاء اهله، و صحيح مسلم، همان باب رواياتى آمده است.])
نخستين كسى كه در جلسه عزاى خليفه اول به وسيله شلاق عمر مضروب شد ام فروه دختر ابوبكر بود. ابوبكر از دنيا رفت، زن ها و از جمله خواهر ابوبكر بر او گريه مى كردند. عمر چندين بار آنها را از اين كار نهى كرد، اثر نبخشيد، آن گاه ام فروه را از ميان زن ها بيرون آورد و چند شلاق به او نواخت، همه ترسيدند و فرار كردند. گفته مى شود تازيانه عمر از شمشير حجاج وحشتناك تر بود.
2. شتابزدگى و اشتباهات زياد خليفه دوم در فتوا دادن، چنان كه امام(عليه السلام)مى فرمايد: «اشتباهات و لغزش عمر و عذر آوردن او از اشتباهاتش بسيار زياد بود».
ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عُمَرُ يُفتى كثيراً بالحُكْم ثُمَّ يَنْقُضُهُ و يُفْتى بضده و خلافه»;
(شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181 و من حيات خليفة عمر بن الخطاب، عبدالرحمان احمد بكرى، ص 105.)
عمر در باب احكام، فتواهاى فراوانى صادر مى كرد، سپس آن را نقض كرده و بر خلاف آن فتوا مى داد.
اين لغزش ها به حدى بود كه حتى خود خليفه بدان اعتراف داشت و اين مضمون را بسيار تكرار مى كرد:
«كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال»;
(شرح تهج البلاغه، ج 1، ص 182.)
همه مردم حتى زن هاى پشت پرده به احكام شرع از عمر داناتراند.
اين جمله را شارح معتزلى نقل كرده و سپس اضافه مى كند: «و قال مَرةٌ لا يبلغنى اَنَّ امرأةً تَجاوَزَ صداقُها صداقَ نساء النبى(صلى الله عليه وآله) الاّ ارتَجعْت ذلك منها فقالتْ له امراةٌ: ما جعل الله لك ذالك انه تعالى قال: (و ان آتيتم احداهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئأ)(سوره نسا، آيه 20.) فقال عمر: كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال اَلا تَعْجُبُون من امام اَخْطَأَ و امرأة اصابتْ...»;
( شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 182.)
خليفه دوم در جايى مى گويد: مبادا به من خبر برسد كه مهريه زنى از صداق زن هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيشتر باشد وگرنه آن را برمى گردانم. زنى در پاسخ او مى گويد: خدا چنين حقى به تو نداده است و قرآن مى فرمايد: اگر به يكى از آنها مال زيادى داديد، از آنان باز پس نگيريد. عمر در جواب مى گويد: همه مردم حتى زنان، از عمر فقيه تراند.
اين نويسنده در در همان صفحه مى نويسد:
«امّا عمر فقد عرف كل احد رجوعه اليه(عليه السلام)كثيراً من المسائل التى اشكلت عليه و على غيره من الصحابه و قولَهُ غير مرّة: لو لا على لهلك عمر و قوله: لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن و قوله: لا يفتين احد فى المسجد و علىٌّ حاضر;(شرح نهج البلاغه-ج1ص182)
اما درباره عمر، همگان مى دانند كه او در مشكلات خود به على(عليه السلام) رجوع مى كرد و مكرر مى گفت: اگر على(عليه السلام) نبود عمر هلاك مى شد و نيز: خدا نكند با مشكلى دست به گريبان شوم كه ابوالحسن براى حل آن نباشد. و باز مى گفت: هيچ كس حق ندارد با وجود على(عليه السلام) و حضور او در مسجد فتوايى بدهد.
بارها اتفاق مى افتاد كه عمر در مسايل مختلف، فتواى اشتباهى مى داد، وقتى خبر به گوش امام مى رسيد آن حضرت حكم واقعى را بيان مى فرمود.